مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
اُمُّ البـنـین دیگر پـسـر داری؟! نـداری! دور و بر خود شیر نر داری؟! نداری! یک آسـمان ماه و سـتاره داشـتی، حال در آسـمان خود قـمـر داری؟! نـداری! شـبهای مـهـتـابـی که راهـی بـقـیـعی غیر از دل خون، چشم تر داری؟! نداری! مثل حسین بن علی، بال و پرت ریخت عباس رفـته؛ بال و پر داری؟! نداری! بین مـسـیـر عـلـقـمـه تا کـف الـعـبـاس افتاد دسـتـانش، خـبـر داری؟! نـداری! آیا عـمود آهـنین روی سرش خـورد؟! جز این سوالی توی سر داری؟ نداری! سر را به نیزه میزد و با خنده میگفت زینب ببـین، دیگر تو سرداری نداری! |